- طبر دار
- پارسی تازی گشته تبر دار دارنده تبر
معنی طبر دار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته تبر داری سپاهیان تبر دار یا تبرزین دار
ازد، بر پا، آژیر
تبگدار باربر
قرار گرفته بر درخت، برداشته وبلند شده وبمعنی قبول کننده
بردارنده طبر
موء ثر با اثر کارگر عامل چیزی یا کسی که اثر و نشانی از خود بجا میگذارد
نجیب، اصیل
صاحب آبرو، متعفف
آنکه مجهز به سپر است دارنده سپر
چیزی که دارای خار و شوک باشد خار آور سیم خار دار، کرمی که در مصر و هندوستان زیاد دیده میشود و از مهمترین آفات پنبه است
ساربان شتر بان
دارای طوق، دارای گردن بند، پرنده ای که خطی سیاه یا سفید مانند گردن بند بر گردن دارد، از قبیل قمری و کبوتر
دارای آبرو، با آبرو، دارای شرف و اعتبار
جانب دار، حامی، حاکم، سرحد دار، مرز دار، مرزبان
طرف دار انجم: کنایه از آفتاب
طرف دار پنجم: کنایه از مریخ، پادشاه ترکستان
طرف دار انجم: کنایه از آفتاب
طرف دار پنجم: کنایه از مریخ، پادشاه ترکستان
خادمی که جهت شستن دستها آب می ریزد، نگهبان و متصدی شت خانه
تاکدار آسمانه دار، پاسدار نگهبان
چنبره دار پرگر دار، گرفتار بندی درفشدار
ننگین
گنبدی گنبد دار بر آمده آنچه دارای قبه باشد، پشت برآمده محدب
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
آنچه که دارای لبه و کناره باشد، یا کلاه لبه دار. کلاهی که دارای آفتاب گردانست
کسی که دارای مهر است، کسی که در در بارهای قدیم سمت مهرداری داشته (صفویه)، توضیح در عهد صفویان مهردار یا وزیر مهر همیشه در مجلس شاه نزدیک وی می نشسته است. مهر داران شاه سه تن بوده اند: یکی مقرب الخالقان مهر دار مهر همایون یا وزیر مهر دیگری مهر دار مهر شرف نفاذ و این دو هر یک قسمتی از نامه ها و فرمانهای شاهی را مهر میکرده و برخی از احکام را نیز بهر دو مهر میرسانیده اند. سومی مهر دار قشون که فقط احکام مربوط بسرداران و سپاهیان و مسایل جنگی را مهر میکرد: (او را مهر دار کرد که همه وقت در پیش نظر نشسته بشرف مکالمه و همزانی مشرف باشد)
هنرمند
آنچه دارای لبه باشد
Knobbed, Knobby
бугристый , узловатый
knopfartig, knorrig
горбкуватий
guzowaty
有节的 , 突出的
nodoso
abotonado, nodoso